برای تو

برای تو مینویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است...

میگویند که ساکتم! حکایتمان را برای هرکه بگویم باورش نمیشود.. آن همه عشق... آن همه نیاز... آن همه امید... ولی.... این همه حسرت....

نوشته شده در پنج شنبه 24 / 11 / 1392برچسب:,ساعت 9:31 قبل از ظهر توسط yeki| |


Power By: LoxBlog.Com